الیساجونمالیساجونم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
هلیا عسلمهلیا عسلم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

فرشته ها

8 ماهگی هلیا عسل

شیرین عسلم به همین زودی 8 ماه از میلادت گذشت. پارسال همین موقع ها بود که توی شکمم وول می خوردی و مژده زنده و سالم بودن خودت را واسم اعلام می کردی. از همون موقع می دونستم با بچه ای کاملا سالم و فعال و زرنگ روبرو خواهم بود  و خدا را شکر شما هم با فعالیت های زودتر از حد انتظار ما مهر صحه ای گذاشتی به تمام حدسیات دوران بارداری من عزیزکم از الان سعی می کنی که از همه مهارت هات که خیلی هم  زیاد نیستند  کمال استفاده را بکنی از صبح تا شب داری دور و بر خونه می چرخی و به همه چیز  ( کمد . کابینت . کشو ها و... )سرک می کشی با دو تا  مروارید کوچولوت همه چیز را گاز می گیری  بخصوص موقع شیر خوردن . یه حرکت خیلی لوس مابانه هم د...
26 اسفند 1392

این روزهای فرشته ها

این روزهای که خانه تکانی می کردیم فرشته ها هم حال و هوای خوبی داشتند چرا که تا توانستند با ازادی تمام هر کار خواستند با خودشون و وسایل خونه انجام دادند  و عکس گرفتن من ازشون باعث شده بود فکر کنند که دارند کارهای فوق العاذه انجام می دهند و همچین تشویق شده بودند برای خراب کاری به روایت تصویر و این هم قیافه فرشته های من وقتی مثلا تنبیه شدند   ...
26 اسفند 1392

7 ماهگی هلیا عسل

هلیا عسلم به سلامتی از دیروز وارد 8 امین ماه زندگی ات شدی . پارسال همین ماه بود (بهمن ماه ) که سونو بهمون مژده  دختر بودن شما را داد  و من خیالم راحت شد که در سالیان بعد شما دو تا دخترهای من  در  ساعات نبود مامان و بابا در کنار هم خواهید بود و من خیالم راحته که در نبود ما می توانید از همدیگه مراقبت کنید دختر من این ماه به نسبت  ماه های قبل وزن بهتری گرفتی  و بابا میگه غذای بابا را بیشتر از شیر مامان دوست داشتی . خوب این هم یک نوع قدر دانی از طرف بابا است به خاطر این همه  زحمت شیر دادن من به شما   ...
26 اسفند 1392

تو را من چشم در راهم

امسال برای دیدن بهار و نوروز بیشتر از سال های قبل بی تاب هستم . کرختی زمستان - اگر چه اینجا عموما زمستان وحشتناک و بی نهایت سرد معنی نداره - روتین شدن زندگی 9 ماهه اخیرم برای من که عاشق کار و فعالیت اجتماعی هستم ، خستگی روزهای بزرگ کردن و پروراندن فرشته هام - که خودش جزء لذت بخش ترین و زیبا ترین و ماندگارترین خاطرات تمام زندگیم خواهد بود -و خستگی خونه تکونی -که امسال به معنی واقعی کلمه خونده را تکوندم و کلی تمیزش کردم از ترس اینکه دیگه سال اینده مشغله کارمندی و خانه داری و فرزند پروری بهم توانی این چنینی نده- و دلایل دیگه ای که شاید خود آگاه ذهنم هم ازشون بی خبر باشه باعث شده تا این روز های آخری بد جوری بی تاب ورود پر سر و صدای بها...
26 اسفند 1392

خدای بزرگ تو را شکر

     خدا را شکر خدا را شکر میکنم که تمام شب صدای خر خر همسرم را می شنوم ، این یعنی او زنده و سالم است خدا را شکر میکنم که مالیات می پردازم ،این یعنی که شغل و درآمدی دارم .  خدا را شکر میکنم که لباس هایم کمی برایم تنگ شده است ، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. خدا را شکر میکنم که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم ، این یعنی خانه ای برای زندگی کردن دارم.   خدا را شکر میکنم که در مکانی دور جای پارک پیدا کردم، این یعنی که توان راه رفتن دارم. خدا را شکر میکنم که هر روزصبح زود باید از خواب بیدار شوم،  این یعنی من هنوز زنده ام...
20 اسفند 1392

خدا رو شکر

                                                          خدایا شکرت به خاطر اینکه نزدیک به ١٥ ماه تونستم وظایف مادریم را انجام بدهم. خدایا ازت ممنونم که عسل بانوی من تونست این ١٥ ماه را با سلامتی طی کنه. خدایا یادت می یاد که وقتی باردار بودم چقدر به درگاهت برای داشتن یک بچه سالم دعا می کردم. اونقدر توی مریض هام بچه های مظلوم و بیمار را دیده بودم که تصور اینکه من ...
20 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فرشته ها می باشد